شکرخدا

ساخت وبلاگ
یک روز کاری خیلی گند رو پشت سر گذاشتم،خیلی بد بود امیدوارم همچین روز گندی دیگه برام پیش  نیاد
شکرخدا...
ما را در سایت شکرخدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : babak2011 بازدید : 11 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 12:06

یه سفر یهویی پیش امد و رفتم خونه پدری یه سر به پدر و مادر بزنم،برگشت رو تصمیم گرفتم با اتوبوس بیام،تقریبا حدود نیم ساعت قبل از تاریک شدن هوا راه افتاد و نصف بیشتر دختر و پسرای جوون بودن،چشام بسته بودم یه استراحتی کنم نور دوربین گوشی و صدای عکس گرفتن رو دیدم و شنیدم،کجکاو شدم ببینم چه خبره که چهار پنج  نفری دارن عکس با فلاش میگرن،یکم دقت کردم دیدم دارن از رو برگه عکس میگرن،یه دختر بغل دستم بود گفتم میشه بپرسم چیکار میکنید همه با هم شروع کردید به عکس گرفتن،گفت دانشجوییم میخوایم از فرصت استفاده کنیم و تو اتوبوس درس بخونیم تو دلم گفتم بخونید بخونید کار اماده منتظر  تموم شدن درساتونه،حالا اینا هیچ یه دختر با گوشی داشت مطلبارو میخوند و اصلا رو نوشته ها زوم نمیکرد،ماشالا چشماش خیلی قووووی بود،خدارو شکرخدا...
ما را در سایت شکرخدا دنبال می کنید

برچسب : کنجکاوی, نویسنده : babak2011 بازدید : 5 تاريخ : پنجشنبه 9 آذر 1396 ساعت: 18:43